عشقت آقا شیعه و ارمنی نمیشناسه
هر کی بیاد در خونت،سراپااحساسه
کارت خدائیه،فرمانروائیه
محتاج یک نیم نگات،حاتم طاییه
بااسم تو مستم،دخبل تو هستم
بی دست کربلا،بیا بگر آقا تو دستم
"ماریاعاطفی"
عشقت آقا شیعه و ارمنی نمیشناسه
هر کی بیاد در خونت،سراپااحساسه
کارت خدائیه،فرمانروائیه
محتاج یک نیم نگات،حاتم طاییه
بااسم تو مستم،دخبل تو هستم
بی دست کربلا،بیا بگر آقا تو دستم
"ماریاعاطفی"
یه عمره من سر میکنم بااین غمای ناتموم
شده واسم این زندگی،جهنمی پر از جنون
هر روز روز من ازخدا،میخوام تموم کنه ولی
نمیدونم چرا اونم،نذاشت واسم یه چی نشون
تا بتونم بخاطرش،برم به جنگ سرنوشت
بتازم و خسته نشم،بگم که هرچی اون نوشت
دردودل نگفتنی زیاد دارم توی دلم
اما چه سود ازین روزا،که هیچکی نیست یاردلم.
به سرم باز زده دیوونگی
یه جنون واهی همیشگی
یه تصور،یه خیال،یه پنجره
باچشای خیسه پر ز خستگی
خسته از این روزگار بی وفا
که شده نصیب من افسردگی
توی این تصورات واهی ام
یه چیزی امید میداد به زندگی
که واسم تنها دلیل دلخوشی
زندگیم بود،زندگیم بود،زندگی.
دستانم نمک نداشت...
که هرآنچه محبت میکردم،در آخر سر همچون غذایی که گویی بی نمک است اما به کامشان لذیذبود،
با هزار منت و ایراد نادیده میگرفتنش.
اما کاش من هم به اندازه ی همان غذای به ظاهربی نمک بودم تا شاید از سر دلخوشی،
یک "دستت درد نکند" ساده هم میگفتند...
اما دریغ...
دریغ از یک تشکر خالی...!؟
ودستانی بی نمک که مانده روال گردنم.
مثل هر شب هوس عشق خودت زد به سرم
چندروزی شده از زندگی ام بی خبرم
این همه فاصله،صدجاده و ده ریل قطار
پر پرواز دلم کو،که به سویت بپرم؟
ازهمان لحظه که تو رفتی و من ماندم و من
بین این قافیه ها گم شده و در به درم