یه عمره من سر میکنم بااین غمای ناتموم
شده واسم این زندگی،جهنمی پر از جنون
هر روز روز من ازخدا،میخوام تموم کنه ولی
نمیدونم چرا اونم،نذاشت واسم یه چی نشون
تا بتونم بخاطرش،برم به جنگ سرنوشت
بتازم و خسته نشم،بگم که هرچی اون نوشت
دردودل نگفتنی زیاد دارم توی دلم
اما چه سود ازین روزا،که هیچکی نیست یاردلم.