ای کاش این شبااینقدرطولانی نبود.
کاش صدای جیرجیره جیرجیرکا،خواب رو ازمون نمیگرفت تا بجاش ترس رو توی دلمون راه بده.
ترس ازسکوت...
_چه سکوت وهم برانگیزی...!
سکوتی درعمق تاریکی شبهای سردزمستون...
سکوتی اندازه کل دنیا که توی انباردلم جاگرفته و هیچ صدایی این سکوت رو نمیشکنه.!
_انگارکه در دلم چیزی شبیه مردن اتفاق افتاده!!!
مردنی شبیه اشک،شبیه خون و چیزی شبیه ترس!
ترسی ازجنس آهن که بسختی فولاد آبدیده ست.
و باهیچ پتکی نمیشه خوردش کرد،"مگر با ضربه ی کوبنده ی عشق"
•آری این منم جنسی از ترس،و جنسی از کاغذ•
که بافشار دو انگشت از هم متلاشی میشود.
"پس مرا دریاب آنگونه که خود دانی"
•
•
• " ماریا عاطفی "
- ۹۷/۱۰/۱۰