به سرم باز زده دیوونگی
یه جنون واهی همیشگی
یه تصور،یه خیال،یه پنجره
باچشای خیسه پر ز خستگی
خسته از این روزگار بی وفا
که شده نصیب من افسردگی
توی این تصورات واهی ام
یه چیزی امید میداد به زندگی
که واسم تنها دلیل دلخوشی
زندگیم بود،زندگیم بود،زندگی.